Friday, February 5, 2010

shiraz bazar: floating fabrics and flying minds. بازار شیراز و روانی اندیشه


بازار پارچه فروشان تلاش اول



این بازار را به دلیل تاق زیبا و پارچه های رهایش دوست داشتم، همین شد که مشغول آن شدم.

پرسناژهایم با صحنه چسبیده اند، می بایست تکانی بخورند.
با خود می اندیشم دوست دارم پرواز کنم چون پارچه های رنگی ... این جمله را که می گویم دلم می گیرد
میل به پر کشیدن ... میل به اوج گرفتن
این کار برای سحر 4 شنبه پیش است

در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید

This is a scene of shiraz bazaar, and I like this place because of the floating fabrics in yellow, blue, red and … I started this painting by sharp yellows and reds, and in second phase I use more darker paints for ceilings and walls. In the third phase I paint my darkest paints in this painting.

In these days I’ve realized that only with hardworking someone can reach the tops.

Yesterday, in class I saw the familiar American Artist magazine on the table. I picked it up to take have a look at it, I saw an announcement of an exhibition. It was about an exhibition of some New York Watercolorists, but the paintings were not for these years they had been painted long times ago, during 1930 to 1950 in the Great Depression era. In the magazine under the title there were some sentences, but what catches me toward it was this a sentence near this “These painting show us that even during the Great Depression time that everywhere was full of struggles, the life was a blessing.”



پی نوشت 1

استادی دارم بس عزیز، واقعا دوستشان دارم، و از ایشان چنان آموختم که زندگیم را در مباحث ایمان و اعتقاد زیر و رو کرد.

دیروز در آساسنسور مرا دیدند و پرسیدند "از آبرنگ هایت چه خبر؟ گفتم کار می کنمشان

ایشان خنده ای زدند و گفتند البته ما که از این چیز ها سر در نمی آوریم

در آمدم که " استاد زیبایی زیباست دیگر" و ایشان در جواب گفتند " بله اینقدرش را می فهمم، و بعد از مکثی ادامه دادند که کمی بیشتر از این هم می فهمم"

استادم فلسفه می خوانند

موسیقی گوش می داده اند

نمی دانم شاید نقاشی هم می کرده اند

ولی از فضل فروشی و برخورد عاقلانه بدم می آید

شاید منظورشان این باشد که " بچه جان برو کتاب ......( این جای خالی اشاره به کتاب خاصی دارد) را بخوان، این هم شد کار؟ " شاید هم....
....

پی نوشت 2

دیروز در کلاس آبرنگمان از مجله امریکن آرتیستی که روی میز بود مطلبی خواندم. البته مطلب مربوط به شماره های پیش است. آگهی نمایشگاهی از آبرنگ های گروهی از آبرنگ کاران نیویورک در دهه 1930-1950 بود.توضیحی که داده بود چنین بود که این نقاشی ها چنین نشان می دهند که هر چند در دوران رکود شدید  که همه با هم بحث و جدل داشتند نیز زندگی سرشار از نعمت ها و زیبایی هاست. این جور دیگر دیدن، این که به سطوحی زیرتر از لایه های واضح وقایع توجه کنم، آن هم با عینک خودم.
رکود شدید = Great depression

No comments:

Post a Comment

whats your idea? شما چه می اندیشید ؟