هر چه بیشتر با فضا های داخلی درگیر می شوم بیشتر مرا جذب می کند و رنگهای سرد و گرم پخته و محدود بودن آن مرا به خود فرا می خواند. احساس می کنم در فضاهای داخلی روابط نزدیک تر است و بحث ها داغ تر، رنگ ها بیشتر در هم فرو می روند و مرز میان پرسناژها و محیط کمتر می شود. این اثر را سحر امروز کشیدم و در آن بار و مسوول آن و زنی که در حال نشستم پشت میز است با نور های قرمز و صورتی و سبز ها و آبی های مختفشان برایم جذاب بودند.
Saturday, February 27, 2010
آسمان خراش های بلند...The skysripers
آنچه مرا به این تصویر جذب کرد بلندای یکدست این ساختمان های بلند مرتبه بود که یکدست تا آسمان بالا رفته بودند و پیاده هایی که در حال عبور بودند. این اثر نقاشیی ای از یکی از خیابان های نیویورک است با حسی که از خواندن نیویورک تایمز به من دست می دهد.
یکی از آثار استاد زبوکویک هست که استاد مقدسی راحتی و قدرت آن را بسیار دوست دارند. آن اثر و نگاهش تا حدی مبنای این اثر بوده است.این اثر را در انتهای این پست می توانید ببینید.
This is a scene of one of NY. Streets with view of skyscrapers on both sides. What inspires me to paint this scene was the brutality of these pieces of modernism and the people who walk to the other side and the cab.
I love one of the great master Zbukvic’s artworks so Mr. Moghaddasi does; it is a scene of Place d’Opera in Paris. I love the fluency and power of this painting.
God bless master Zbukvic.
Tuesday, February 23, 2010
the Purpose of life... زندگی و رویای آخرین لحظه
دیشب اوقات خوبی داشتم، پر از فکر و تجربه های خاص
دیشب " فریدا " را دیدم فیلمی در مورد فریدا کاهلو نقاش مکزیکی
پر از رنگ های شفاف که من دوستشان دارم
پر از آبِی ، پر از سبز های زیبا
از عشق، رابطه، از فکرهای این زن و دنیای او
چه فضا های رویایی ای داشت این فیلم
با خود به لحظات آخر زندگیم می اندیشم و تفکرات آن زمان
Last night I watch “Frida” movie. It was fantastic and I had such a good times imagining the scenes and behaviors of this wonderful lady. I thought to myself how would the last moments of my life be? I do not know, but I can imagine reds and blues and the sky shiny and a breeze, maybe my children and my grandchildren would lay beside me and watch me while I’m coming back to my origin, I wish to see Prophet Muhammad, and lady Fatima and Imam Ali. Who knows? May be my dream would come true.
One of the last sentences of the movie was this sentence, may be by Frida herself: “I wish the exit is joyful and I never return again. “ I think about it…
دالان تنگی را که در نوشته ام به وداع فرا پشت می نگرم
فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت
به جان منت پذیرم و حق گذارم
چنین گفت بامداد خسته
این بیان شاملو با درک من از لحظات فریدا بسیار هم خوانی دارد
هرچند جمله آخر فیلم که احتمالا از خود فریدا است برایم نشانگر رنج او از زندگی است
“I wish the exit is joyful and I never return again.“
Today I publish an imagery painting of myself, maybe at the last minutes of my life, sitting on a seat and sighting the beautiful azure sky and remembering the memories of this chance of living.
تصویر خودم ( اگر به پیری برسم) در حالی که بر نیمکت نشسته ام و. به آسمان آبی می نگرم
در کنار تو و یکی دیگر
من نفر سمت راستی هستم
یکی از دوستان کامنتی گذاشته اند و در بلاگشان در ادامه مطلب بنده مطالب خوبی نوشته اند
این مطلب را در اینجا ببینید
یکی از دوستان کامنتی گذاشته اند و در بلاگشان در ادامه مطلب بنده مطالب خوبی نوشته اند
این مطلب را در اینجا ببینید
استاد و نگرش ... the Master and effect of the Vision
هفته پیش پنجشنبه در کلاس کشیدن بازار مسگر های اصفهان را شروع کردم و از استاد خواستم که ایشان مرحله دوم وسوم کار را پیش ببرند و من نگاه کنم. نگاه کردن به کار کردن استاد برایم آموزنده و دلنشین است
امروز پس از چند روز دوباره آن کار را انجام دادم ... البته در سحر و در حالی که مجبور بودم لامپ ها را روشن نکنم و در نور کم کار کردم.
در نظرم نگرش استاد و آموزنده در نتیجه و فعالیت بسیار مهم است
.
این کار پنجشنبه
عکس از کافه آبرنگ
و این نیز کاری که سحر انجام دادم
Monday, February 22, 2010
Sunday, February 21, 2010
watercolor and poetry... آبرنگ چون شعر
شعر از کارکردهای زبان است که روح ما را با حقیقت اشیا ارتباط می دهد و یاریمان می دهد با استفاده از نیروی تخیل درکی عمیق از واقعیات کسب کنیم ، این مساله با کارکرد اطلاع رسانی زبان قابل انجام نیست
ما با خواندن از عقاب، با توصیف سرما با گفتن از کوه های برفی آن ها را تعریف می کنیم ولی نمی فهمیم تا زمانی که بلند پروازی عقاب را نمی فهمیم تا زمانی که پرواز آرام و عظمت او را درک نکنیم، سرما را تعریف می کنیم ولی روح ما با آن ارتباط برقرار نمی کند تازمانی که از " ها کردن انگشتانمان در برف نخوانیم " تا زمانی که از سرخی بینی صحبت نکنیم
در نظر من آبرنگ کارکردی مثل شعر دارد
راهی برای نفوذ به اشیا و واقعیت ها
بازار چیست؟
کوه چیست ؟
تنهایی را چطور می توان کشید؟
اینها زبان دیگری می خواهد
آبرنگ را من کنکاشی درونی می بینم، از درک و به اشتراک گذاشتن واقعیتی که یک بار خلق می شود
‘Literary’ is one of the language usages. We don’t use language only to communicate to each other in practical way, but to show our emotions, beliefs, experiences and feel each other.
“It is not primarily to communicate information that novels and short stories and plays and poems are written. These exist to bring us a sense and perception of life, to widen and sharpen our contacts with existence. Their concern is with experience.We all have an inner need. “(1)
In my view I see watercolor as poem, a way of penetrating into the existence of things and happenings.
Watercolor is some kind of self discovery for me.
(1) An excerpt from “Literature: book II Poetry” by: Laurence Perrine, Southern Methodist University.
Thursday, February 18, 2010
Shargh Watercolorists Group postcards... رویاهای به تحقق پیوسته
دوستی داریم در کلاس آبرنگ حرف ها و نگاهش به زندگی گاهی برایم جالب و دلنشین است، امروز می گفت : " من برای خودم در تولدم کادو می خرم." و اینکه" چرا منتظر باشیم تا دیگران رویاهای ما را برایمان تحقق ببخشند؟" او آنچه را دوست داشت برای خود ایجاد می کرد. و من این کارش را دوست دارم
گاهی زندگی با یک فعالیت کوچک محیط بهتری برای زندگی می شود. من این نگاه را دوست دارم
دوست دیگری دارم در کلاس زبان که لبخند زیبا از لبانش حذف نمی شود ، من خودم هم معمولا فرد بشاشی هستم ولی نمی دانستم چه حسی در افراد ایجاد می کند با دیدن اشان این فهم را یافتم.، گاهی یک فعالیت ما به دیگران امید و حرکت می بخشد
در نظر من مجموعه گروه آبرنگ کاران شرق چنین تیمی اند ، با روحیه، امیدوار و سرشار از حس زندگی
رویاها به ما نیرو می بخشند
گروه شرق اولین سری از کارت پستال ها را از کارهای اعضای گروه به چاپ رسانید. این کارت پستال ها امروز در مراسمی به طور رسمی رونمایی شد.
با تشکر فراوان از مدیر هنری فعال و با انگیزه گروه جناب استاد احمد مقدسی
برای بعضی از دوستان این مجموعه ارسال خواهد شد
دوستانی که تمایل به داشتن این مجموعه دارند می توانند با ای-میل با من تماس بگیرند
این مجموعه مجموعه ای از 7 کارت پستال اعضای گروه می باشد
“I buy myself things that make me happy, in my birthday. “This was a part of the conversation of me and one of my friends in Watercolor class, she continued” she continued,” why should one wait until somebody else make his or her dream become true? We can reach our dreams by ourselves.”
I love her point of view in this matter and thought to my self, “ dreams … wishes… wishes that we do not thinking to them… and childhood dreams… “
Childhood dreams… dreams full of sharp colors
Well …
Shargh Watercolorists Group published the first series of members’ Post Cards.
I do gladly announce this happening.
If you think that you would like to have this series of our postcards do not hesitate to E-mail me. We would send you a series of these postcards if it would be possible.
مژده بهار
اثر استاد احمد مقدسی
Spring Notice by:Ahmad Moghaddasi
لینک دانلود تصویر با کیفیت بالاتر
----------------------------------------------------------------------
----------------------------------------------------------------------
شهر فیروزه ای
اثر مریم قاسمی
Turquoise City by: Maryam Ghasemi
----------------------------------------------------------------------
به یاد سهراب سپهری
اثر شیرین کشاورز
In Memory Of Sohrab Sepehri by: Shirin Keshavarz
----------------------------------------------------------------------
گلهای بنفش
اثر سارا صالحی
Violets by: Sara Salehi
----------------------------------------------------------------------
ابیانه
اثر احمد زحمتکش
Abyaneh by: Ahmad Zahmatkesh
----------------------------------------------------------------------
یادگار ماسوله
اثر سارا گلپایگانی
The Memory of Masooleh by: Sara Golpayegani
----------------------------------------------------------------------
زندگی در بازار
اثر سید مجتبی ابطحی
Liveliness of Bazaar by: Seyyed Mojtaba Abtahi
----------------------------------------------------------------------
lovers on the escalator... عشاق بر روی پله برقی
من به پاریس سفر نکرده ام، ولی هر جا از پاریس می خوانم کلمات بعدی فرهنگ و هنر است و همیشه " عشق" نیز در ادامه می آید.
من همیشه بروز محبت را دوست داشته ام و آن را شیوه ای صحیح تر می دانم. و می اندیشم دنیا مکان بهتری برای زندگی بود اگر ما به یکدیگر محبت می کردیم.
در این تصویر بانویی در آغوش مرد مورد علاقه خود بود با آرامشی وصف نا پذیر... و شاید با خود می اندیشید که کاش ابدیت لحظه ممکن بود.
این تصویر مربوط به مرکز فرهنگی "ژرژ پمپیدو" در پاریس بود.
Paris means culture, art and of course LOVE to me, although I’ve never travelled to Paris. This is a painting of a woman in the arms of her lover and they were kissing passionately. I thought to myself maybe she had thought and wished that it was possible that this scene last eternally.
What a better place the world would be if we try to give each other love that is in our heart.
I wish I would travel to Paris this summer, of course with my lovely wife.
این بار اول دیتیلی از این کار
این هم تصویر اصلی این کار که از کتاب مجموعه کارهای معمار بزرگ "رنزو پیانو " تهیه شده است
Wednesday, February 17, 2010
i wish i had this film ... تیزر فیلمی از استاد زبوکویک
با خودم می اندیشم باید تلاش کرد
باید دید
باید اندیشید
ولی حافظ گفت که بر این طریق بی بلد راه نروم
فیلمی از استاد zbukvic را دیدم گفتم اینجا هم بگذارم.
یکی از فعالیت های گروه شرق در جهت ارتقای سطح توانایی های اعضای گروه تهیه و تماشای فیلم کار اساتید بزرگ جهان است
APV Films copyright
لینک دانلود این فیلم
این وبلاگ با استفاده از گوگل کرم پست می شود و پست ها در گوگل کرم بهترین بازده را دارند درصورت وجود مشکل از گوگل کرم استفاده نمایید
flying hairs, flying dreams ویولونسل و زلفهای بر باد
آنچه مرا در این تصویر به خود خواند موهای رهای این نوازنده ی ویولونسل بود که به آرامی در کنار جمع نشسته بود، بدون هیچ تصنعی، بدون هیچ آرایشی
What caught my eyes to the photo of this painting was the figure of this female cellist, I loved her hair. It was so ordinary and wasn’t made up. Of course Cello is one of my favorable music instruments.
lonely man.... مرد تنها بر آستانه
Yesterday I woke up at about 5, after driving to Tehran, and lots of works in the office, I went to dormitory exhausted and a bit depressed. I thought to myself what I could do to be happy. I was too exhausted to read or even to sleep, maybe painting and colors, shiny colors, could help me. I took some watercolor papers, my watercolor, brush, a bottle of water and a book full of photos and began to think and paint. I used a kind of Hindi watercolor paper with very rough surface. I started with some models but what took my attention was a man sitting in front of maybe his home and thinking and a bit tired.
برنامه طراحی هایم بر طراحی از فضاهای بسته است ولی دیروز با توجه به خستگی زیاد و نداشتن موضوع به طراحی پرسناژهایم پرداختم.
دیروز 5 صبح بیدار شدم و تا تهران راندم و آمدم دفتر و تا 7 شب کار داشتیم، وقتی رسیدم خانه نه خوابم می برد و نه حس و حال مطالعه داشتم پس رنگ ها به یاریم آمدند و موسیقی آرام و تنهایی این مرد
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می سراید
رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده می گیرد
و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو و من
شعر از "مارگوت بیگل" ترجمه احمد شاملو
Monday, February 15, 2010
vegetable bazaar in south of Iran بازار میوه با پرتقال های درخشان
This is a painting of a vegetable bazaar in south side of Iran. I love the warmness which was obvious in everything, in Oranges, people, shades, even in the sky. I dream to go to the south and use my warm colors.
این تصویر بازار میوه ای در جنوب است با مردمی خونگرم و آفتابی داغ و سوزان و سایه هایی دعوت کننده. این صحنه ای بود که من برای موضوع نقاشی ام پس از چند روز برگزیدم، با خود روزی را تصور می کنم که به جنوب گرم و دلنشین سفر کنم و با رنگهای گرم هم آغوش شوم.
پسرک با ماهی ... fish + boy + happiness
پسرک ماهی را گرفته بود طوری که شکارچی های شیر و فیل با غرور شکارشان را نشان می دهند
اما در چهره پسرک غرور نبود حس زندگی بود
ماهی از نخ آویزان بود و نور شدید جنوب بر ماهی می خورد
پسرک ماهی را نشان داد و خود نگاهی بر آن انداخت
او راضی بود
او از جنوب بود و ماهی هم
آنها همدیگر را می فهمیدند
پسرک ماهی اش را برداشت و رفت و من ماندم و تصویری از جنوب، از گرما از ماهی در دام
از شادی پسرک و آرمش در زیر شلاق آفتاب
این هم دیتیلی از پسرک ماهی گیر جنوبی
آرامشی به وسعت اقیانوس ... calmness of the old man
تصویر مرد بالای میز کار برادرم مرتضی نصب بود با جمله ای با معنا
آرامش مرد که در حال نوشتن بود مرا به خود جذب کرد، و بنابراین موضوع پرسناژ یک دقیقه ای من شد.
درود بر پیر مرد، ریش سفیدش و آرامشش. خدایش رحمت کند
The reference picture of this painting was a photo of an old Ayatollah, with a pen in his hand, writing some words and with heavenly calmness in his face. This photo was hung above my brother (Morteza)'s desk.
I wish him peace and grace.
I wish him peace and grace.
در صورت فیلتر بودن از این لینک استفاده نمایید.
با سعدی و شادی های روزانه Sa’di and daily small happiness
هفته پیش به دلیل تحویل های دانشگاه خودم و همسرم شب و روز فعال بودیم. همان شد که چند روزی نتوانستم کار جدیدی پست کنم.
وقتی چهارشنبه آخرین تحویل ها را هم دادیم، نفسی کشیدم به شیرینی شیرینی های عربی، در کلاس زبان وقتی استاد کما فی السابق از وقایع و اتفاقات جدید پرسید گفتم “حس کسی رو دارم که یک لیوان آب یخ رو در دل کویر نوش جان کرده باشد."
خلاصه این که زندگی شیرین می شود.
بعد از چند روز نشستم سر کار و کشیدم و لذت بردم، البته نه از نتیجه بلکه از پروسه ی بازی با رنگها و آرامشی که آبرنگ به آدم می دهد. این اولین کاری بود که پس از چند روز انجام دادم که تصویری از آرامگاه سعدی علیه الرحمه است. هر چند خوب نشد به نظرم ولی چون مادرم از این کار خوششان آمد آن را به عنوان کاری خوب جزو کارهایم می دانم، و چه کسی ارجحتر از " مادر " برای پسندیدن؟
البته خودم معماری شیراز و سبک آن را چندان نمی پسندم، به نظر تظاهری می آید، و در اعماق جان آدم نمی نشیند، آنچنان که معماری اصفهان دوره صفوی انسان را به اعماق وجود خود فرا می خواند.
این تصویر را در مجموعه آثار استاد سمندریان هم دیده بودم و کار ایشان چقدر دلنشین بود.
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
After days of working on university projects, 5 days of sweet holiday was a miracle. I couldn’t paint as much as I wanted last week and it made me sad a bit. So now that I can paint and draw it’s a gift for me.
For the first subject I decide to draw Sa’di’s tomb. Of course I don’t love shiraz’s architecture as Esfahan’s one, but I love Sa’di and I think he is one of the most precious heritages of this country and was a great man.
I’ve seen a painting of this scene by Mr. Samandarian, the man that my master Mr. moghaddasi admires him, and think that he is one of the greatest Iranian watercolorists.
I didn’t think that this is a nice painting until my lovely mother said that she loved this painting and that’s why now I think this is one of my best paintings. I love my mother and she is one of the most precious stars in the heavens of my heart.
and this is a detail of this painting.
در صورت فیلتر بودن از اینلینک استفاده نمایید
Sunday, February 7, 2010
Again dreaming to Fly بازار شیرازی دوباره
بازار شیراز و خوشیهای رویایی
در پست " بازار شیراز و روانی اندیشه " تمرینی بر بازار شیراز کرده بودم. بعد از چند روز تصمیم گرفتم دوباره همان صحنه را کار کنم. در نتیجه دوباره آب ، دوباره زرد و سبزها و اکرها و همچنین بنفش قوی به کمکم آمدند.
پی نوشت:
الف:این روز ها سرم شلوغ شده است، باید خودم را منظم کنم. تحویل های عقب افتاده ی درس های دانشگاه
ب: دیروز که از خانه بیرون آمدم تا برم سر کار در خیابون ولی عصر به خاطر باران شب گذشته آسمان تهران به شفاف ترین حالت دیده می شد و کوههای برف گرفته، زیر نور خورشید می درخشید، لبخندی بر لبم نشست که امروز روز خوبی خواهد بود، علی آزاد شد، در شرکت قراداد جدیدی بستیم، کلاس زبان لذت بخشی داشتم، و ... آری دیروز روز لذت بخشی داشتم.
ج: نظم، این همان چیزی است که من را به سوی خود دعوت می کند.
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
این هم تصویر اصلی
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
Today’s painting, again is a painting of Shiraz Bazaar scene, with people walking and talking; with floating fabrics in red, blue, yellow and they catch the eyes toward themselves. I tried to paint this scene again. This time more confidently and relaxed, of course not because of the techniques, but what made me more relaxed was this objective that I was experiencing and the final result was not so important for me, like this blog.
P.s.:
A: These days I’m so busy with work and my university projects.
B: yesterday my dearest friend Ali Ashraf Fathi (one of two writer of TOURJAN site) released from jail. I was so happy and I had great moments because. I miss him and if I didn’t have to do these nonsense so called projects I wouldn’t hesitate to go Qom and be with my brother and Ali.
C: I think to myself what exact reason of my life is. I remember days and nights that Ali wanted me to read, and helped me growing up. Days and nights would pass and at last I have to ask this question from myself: How did I live in this world.
Related Posts: پست های مرتبط
- shiraz bazar: floating fabrics and flying minds. بازار شیراز و روانی اندیشه
- wish you were here, مرد روشن
- Lifeful bazar scense----زندگی در بازار... تجربه در محضر استاد
- wish you were here, تو را من چشم در راهم
Saturday, February 6, 2010
لبخند پیر زن گرمی زندگی ما بود. Her smile was the beauty of universe
نمی دانم شما در این تصویر چه می بینید، ولی من زیبایی پیر زنی را می بینم فرتوت ، با لبخندی برلب، چون بی بی خودم
بی بی مادر مادربزرگ من بود که چند سال پیش به رحمت خدا رفت و من بسیار دوستش داشتم، نگاهش سرشار از محبت و آرامش بود، یکی از پسرانش مفقود الاثر شدند در جنگ و هیچ گاه بر نگشت. چند سال پیش هم برایش از طرف بنیاد مراسمی گرفتند و لقب شهید به دایی مادرم دادند. اگر شهید شده باشند الان بی بی من در جوار پسر شهید خودش است، شاید هم به من نظاره کند
بی بی مادر مادربزرگ من بود که چند سال پیش به رحمت خدا رفت و من بسیار دوستش داشتم، نگاهش سرشار از محبت و آرامش بود، یکی از پسرانش مفقود الاثر شدند در جنگ و هیچ گاه بر نگشت. چند سال پیش هم برایش از طرف بنیاد مراسمی گرفتند و لقب شهید به دایی مادرم دادند. اگر شهید شده باشند الان بی بی من در جوار پسر شهید خودش است، شاید هم به من نظاره کند
دلم برای بی بی تنگ شده است.
برای مو های حنا زده اش، برای آرامشش برای لبخند های ملیحش...
دلم برای بی بیم تنگ است.
امیدوارم ایشان در جوار رحمت خدا باشند.
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
راستی یادم رفت از لبخندی که بر لبمنشست بنویسم.
برادرم علی اشرف فتحی از زندان آزاد شد
آزادیش را به شادی نشسته ام.
راستی یادم رفت از لبخندی که بر لبمنشست بنویسم.
برادرم علی اشرف فتحی از زندان آزاد شد
آزادیش را به شادی نشسته ام.
This is again another of my experiences on 1 minute sketches with watercolor. The subject of this painting was an old lady with a heavenly smile. This picture took me back to 3-4 years ago, to my grandmothers’ mother; we called her “Bibi”. She was the grandmother of my mother. In all of the pictures of her in my mind she was smiling. She loved me and my brothers and our sister, because of relation between us and the prophet Muhammad, we call it in Shia “Sayyed”. I remember every time she talked to me, I thought to myself how wise is this senior lady, her words were full of wisdom.
I miss her so much. I wish her peace and grace.
Friday, February 5, 2010
shiraz bazar: floating fabrics and flying minds. بازار شیراز و روانی اندیشه
بازار پارچه فروشان تلاش اول
این بازار را به دلیل تاق زیبا و پارچه های رهایش دوست داشتم، همین شد که مشغول آن شدم.
پرسناژهایم با صحنه چسبیده اند، می بایست تکانی بخورند.
با خود می اندیشم دوست دارم پرواز کنم چون پارچه های رنگی ... این جمله را که می گویم دلم می گیرد
میل به پر کشیدن ... میل به اوج گرفتن
این کار برای سحر 4 شنبه پیش است
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
This is a scene of shiraz bazaar, and I like this place because of the floating fabrics in yellow, blue, red and … I started this painting by sharp yellows and reds, and in second phase I use more darker paints for ceilings and walls. In the third phase I paint my darkest paints in this painting.
In these days I’ve realized that only with hardworking someone can reach the tops.
Yesterday, in class I saw the familiar American Artist magazine on the table. I picked it up to take have a look at it, I saw an announcement of an exhibition. It was about an exhibition of some New York Watercolorists, but the paintings were not for these years they had been painted long times ago, during 1930 to 1950 in the Great Depression era. In the magazine under the title there were some sentences, but what catches me toward it was this a sentence near this “These painting show us that even during the Great Depression time that everywhere was full of struggles, the life was a blessing.”
پی نوشت 1
استادی دارم بس عزیز، واقعا دوستشان دارم، و از ایشان چنان آموختم که زندگیم را در مباحث ایمان و اعتقاد زیر و رو کرد.
دیروز در آساسنسور مرا دیدند و پرسیدند "از آبرنگ هایت چه خبر؟ گفتم کار می کنمشان
ایشان خنده ای زدند و گفتند البته ما که از این چیز ها سر در نمی آوریم
در آمدم که " استاد زیبایی زیباست دیگر" و ایشان در جواب گفتند " بله اینقدرش را می فهمم، و بعد از مکثی ادامه دادند که کمی بیشتر از این هم می فهمم"
استادم فلسفه می خوانند
موسیقی گوش می داده اند
نمی دانم شاید نقاشی هم می کرده اند
ولی از فضل فروشی و برخورد عاقلانه بدم می آید
شاید منظورشان این باشد که " بچه جان برو کتاب ......( این جای خالی اشاره به کتاب خاصی دارد) را بخوان، این هم شد کار؟ " شاید هم....
....
پی نوشت 2
دیروز در کلاس آبرنگمان از مجله امریکن آرتیستی که روی میز بود مطلبی خواندم. البته مطلب مربوط به شماره های پیش است. آگهی نمایشگاهی از آبرنگ های گروهی از آبرنگ کاران نیویورک در دهه 1930-1950 بود.توضیحی که داده بود چنین بود که این نقاشی ها چنین نشان می دهند که هر چند در دوران رکود شدید که همه با هم بحث و جدل داشتند نیز زندگی سرشار از نعمت ها و زیبایی هاست. این جور دیگر دیدن، این که به سطوحی زیرتر از لایه های واضح وقایع توجه کنم، آن هم با عینک خودم.
رکود شدید = Great depression
Wednesday, February 3, 2010
کلیسای وانک: آرامش یک تنهایی Vank church lonelines serene
I’ve seen a painting of Vank Church (one of the oldest churches of Iran, in Isfahan) in Kimyaye naghsh office (Mr. Moghaddasi’s graphic and watercolor office). I love this scene, because of the calmness of space and because of the pale YellowOchres, and the trees.
In my B.A Architecture course we had a master who talked to students about an Architect. His name was Christopher Alexander.
One of this great man’s writing is “Timeless Way of Building”. I’ve read some chapters of this cool book, and that was such a precious opportunity.
In Wikipedia under the name of C. Alexander and his book (timeless way of building) you can read these sentences:
“There is one timeless way of building. It is a thousand years old, and the same today as it has ever been. The great traditional buildings of the past, the villages and tents and temples in which man feels at home, have always been made by people who were very close to the center of this way. It is not possible to make great buildings, or great towns, beautiful places, places where you feel yourself, places where you feel alive, except by following this way. And, as you will see, this way will lead anyone who looks for it to buildings which are themselves as ancient in their form, as the trees and hills, and as our faces are. “
There was a scene that is described in this book that Alexander himself saw a small pool in Japan in which some red fishes were swimming. The fishes were as old as Christopher, they were about 50.
This scene and its calmness arose such feeling within me. I paint this painting after being with my master and watching his touch of brushes, I think this method of oriental art learning is such a great understanding of orient people.
In my B.A Architecture course we had a master who talked to students about an Architect. His name was Christopher Alexander.
One of this great man’s writing is “Timeless Way of Building”. I’ve read some chapters of this cool book, and that was such a precious opportunity.
In Wikipedia under the name of C. Alexander and his book (timeless way of building) you can read these sentences:
“There is one timeless way of building. It is a thousand years old, and the same today as it has ever been. The great traditional buildings of the past, the villages and tents and temples in which man feels at home, have always been made by people who were very close to the center of this way. It is not possible to make great buildings, or great towns, beautiful places, places where you feel yourself, places where you feel alive, except by following this way. And, as you will see, this way will lead anyone who looks for it to buildings which are themselves as ancient in their form, as the trees and hills, and as our faces are. “
There was a scene that is described in this book that Alexander himself saw a small pool in Japan in which some red fishes were swimming. The fishes were as old as Christopher, they were about 50.
This scene and its calmness arose such feeling within me. I paint this painting after being with my master and watching his touch of brushes, I think this method of oriental art learning is such a great understanding of orient people.
در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
نقاشی امروزم بعد از این که عصر خدمت استادم بودم و ایشان اثری با موضوع حرم شاه عبدالعظیم را نقاشی کردند انجام شده است. در این اثر سعی بر پیاده کردن حس بوده است. شب حدود ساعت 12 بادلتنگی از نبودن خبری از تورجان مشغول این کار شدم.
در متن انگلیسی از استاد نادیده ام کریستفر الکساندر یاد کردم و کتاب " راه بی زمان ساختن " . با الکساندر از طریق استاد مهدی حجت آشنا شدم. زمانی که در دانشگاه تهران با ایشان درس مبانی نظری معماری داشتیم.
الکساندر در بخشی از کتابش از منظره ای یاد می کند. منظره ی حوضی قدیمی در معبدی در ژاپن، ماهی هایی که در این حوض در حال شنا بودند به اندازه الکساندر سن داشتند، حدود 50 سال ...
این منظره حسی آن چنان در آدم زنده می کند، حسی از نوع آرامش از نوع استقرار، از نوع راه بی زمان ساختن...
با احترام به کریستفر الکساندر و استاد عزیزم آقای دکتر " مهدی حجت" که حضور در کلاس ایشان و حشر و نشر با ایشان را ازنعمت های زندگیم می دانم
مرد سیستانی the Old Men
Sistan & baloochestan is a province in Iran. sistan is one of the place that was so populated and is one of the most ancient parts of Iran. Rostam, one of the ancient iranian heroes was from sistan.
This is a rapid sketch of a man from Sistan. With white beard. He is a senior man. i love the strength that i feel in this figure.
This is a rapid sketch of a man from Sistan. With white beard. He is a senior man. i love the strength that i feel in this figure.
من طراح نبوده ام
طراحیم هم خیلی خوب نبوده است
ولی به تازگی طراحی با رنگ را برای خودم کشف کرده ام
بدون خط
این مرد سیستانی را دیدم در حالی که با آرامشی در چشمانش نشسته بود
مردم کویر را دوست دارم
مرد روشن wish you were here
last night i miss Ali so much, i wish he were not in jail. i sing the song and tear drops filled my eyes... i cried, and cried, and thought to myself " wish you were here " with me...
I draw this Painting while thinking to you,Ali.
hope to see you soon.
دیشب دلم برات خیلی گرفته بود، فقط شاملو می تونه این وقت ها همدم آدم باشه، کتاب شاملوم نبود، کاشفان فروتن شوکرانم هم نبود
ولی حفظ بودم شعری رو که می خواستم، پارسال که می رفتم نطنز تو راه حفظ کردم
به یادت می خوندم و هوا بارونی بود
قناعت وار تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
که در لغتی
با چشمانی از سوال و عسل
و رخساری برتافته از حقیقت و باد
مردی با گردش آب
مردی مختصر که خلاصه خود بود
...
دریا به جرعه ای که تو از چاه خورده ای حسادت می کند
...
کاش زودتر بر گردی
این از مجموعه پرسوناژهای " یک دقیقه ای " هستند
در صورت فیلتر بودن تصویر از این لینک ستفاده کنید
این هم دیتیلی از این نقش
در صورت فیلتر بودن تصویر از این لینک ستفاده کنید
.
Monday, February 1, 2010
Lifeful bazar scense----زندگی در بازار... تجربه در محضر استاد
last night i went to the art academy of Kimyaye naghsh, to bring the turquoisy blue dome of mosque painting (last painting that had exhibited in this blog) for preparations of Greeting card. there I started to paint a bazar. The Art bazar in Isfahan.
this painting was finished in three phases,
-first wash of yellow shines, on the glasses ( this scene was full of Jewlleries with shiny yellow gold and women who were watching these eye catching hand mades.)
- second wash of blues, purples, purple-greens , ... for vaults and walls.
- The Third wash that was done by Mr. Moghaddasi ( my art instructor) for per sonages, axon( emphasis points). i love standing and watching the hand of this great man, i learn alot from him.
after this event i went home, ate dinner with my lovly wife and then because of tiredness i go to sleep. we, i and my dear wife decided to go night walking, so my wife got me up at 10:30. i felt so tired to open my eyes, but i had to, so i get up at last. we went to laleh park, such a great place to walk, talk and think.
at dawn, when i got up, after saying my prayers I paint the scnene again. i think to myself what a fortune to have Mr. Moghaddasi as my teacher.
these are my two last painting.
this painting was finished in three phases,
-first wash of yellow shines, on the glasses ( this scene was full of Jewlleries with shiny yellow gold and women who were watching these eye catching hand mades.)
- second wash of blues, purples, purple-greens , ... for vaults and walls.
- The Third wash that was done by Mr. Moghaddasi ( my art instructor) for per sonages, axon( emphasis points). i love standing and watching the hand of this great man, i learn alot from him.
after this event i went home, ate dinner with my lovly wife and then because of tiredness i go to sleep. we, i and my dear wife decided to go night walking, so my wife got me up at 10:30. i felt so tired to open my eyes, but i had to, so i get up at last. we went to laleh park, such a great place to walk, talk and think.
at dawn, when i got up, after saying my prayers I paint the scnene again. i think to myself what a fortune to have Mr. Moghaddasi as my teacher.
these are my two last painting.
دیروز باید برای تحویل کار گنبدی که به عنوان پست قبلی وارد کردم، می بایست به دفتر استادمان می رفتم. اینطور شد که توانستم یک کار بازار را آنجا انجام دهم. کشیدن بازار خیلی لذت بخش است به خاطر رنگهای سرد، بنفش ها، سبز ها، آبی های متنوع و همچنین تلالو نورهای زرد. این نقاشی بازار هنر اصفهان است.
این اثر در سه مرحله انجام شد
اول زردهای درخشان که ویترین های طلای با زرق و برق هستند
دوم رنگهای تیره سقف، دیواره ها و همه جا
مرحله 3 که لکه های نهایی می باشد، این مرحله را استادم کار کردند و من نگاه. در نگاه کردن نکات زیادی از ایشان می آموزم
پس از برگشت به منزل بارها این کار را مرور کردم
سحر پس از نماز و عبادت از روی تصویر اصلی دوباره این بازار را کار کردم
بازار را دوست دارم
زندگیی که در آن در جریان است فکر و ذهن آدم را به خودش جذب می کند
اول کاری که سحر انجام دادم را ببینید.
at Firrst My own Painting of the scene itself. و حالا اثری که با کمک استادم خلق شد.
لکه های تاکید و مهارت در لکه های قوی آکسان که در این اثر است هنر استاد عزیزم است
and second the painting with mr. Moghaddasi helps.
and a detail of these nice touchs of brush of Mr. moghaddasi.
این هم دیتیلی زیبا از لکه های قوی این اثر
painting size 28* 20.5 cm
Subscribe to:
Posts (Atom)