Saturday, February 6, 2010

لبخند پیر زن گرمی زندگی ما بود. Her smile was the beauty of universe


نمی دانم شما در این تصویر چه می بینید، ولی من زیبایی پیر زنی را می بینم فرتوت ، با لبخندی برلب، چون بی بی خودم
 بی بی مادر مادربزرگ من بود که چند سال پیش به رحمت خدا رفت و من بسیار دوستش داشتم، نگاهش سرشار از محبت و آرامش بود، یکی از پسرانش مفقود الاثر شدند در جنگ و هیچ گاه بر نگشت. چند سال پیش هم برایش از طرف بنیاد مراسمی گرفتند و لقب شهید به دایی مادرم دادند. اگر شهید شده باشند الان بی بی من در جوار پسر شهید خودش است، شاید هم به من نظاره کند

دلم برای بی بی تنگ شده است.

برای مو های حنا زده اش، برای آرامشش برای لبخند های ملیحش...

دلم برای بی بیم تنگ است.

امیدوارم ایشان در جوار رحمت خدا باشند.

در صورت فیلتر بودن اثر از این لینک استفاده نمایید
راستی یادم رفت از لبخندی که بر لبمنشست بنویسم.
برادرم علی اشرف فتحی از زندان آزاد شد
آزادیش را به شادی نشسته ام.

This is again another of my experiences on 1 minute sketches with watercolor. The subject of this painting was an old lady with a heavenly smile. This picture took me back to 3-4 years ago, to my grandmothers’ mother; we called her “Bibi”. She was the grandmother of my mother. In all of the pictures of her in my mind she was smiling. She loved me and my brothers and our sister, because of relation between us and the prophet Muhammad, we call it in Shia “Sayyed”. I remember every time she talked to me, I thought to myself how wise is this senior lady, her words were full of wisdom.

I miss her so much. I wish her peace and grace.

No comments:

Post a Comment

whats your idea? شما چه می اندیشید ؟